مات شدم از رفتنت
هیچ میز شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست
چشمان مرا به چشم هایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
دردناک ترین جدایی ها آنهایی هستند که
نه کسی گفت چرا
و نه کسی فهمید چرا
آتش زدن به یک سرنوشت کبریت نمی خواهد که
پـــا می خواهد
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر و بـــــــــروی
هوا بارانی ست ولی شیشه چرا بخار نمی گیری ؟
نترس رفت
دیگر اسمش را رویت نمی نویسم !
جـــدایــی مــان
هیــچ یک از تشــریفــات آشــنایمــان را نــداشت
فقــط تــو رفـــتــی و من ســعی کـــردم ســـنگ دل بــاشـــم
صدای پای تو که می روی
و صدای پای مرگ که می آید
دیگر چیزی را نمی شنوم
درد دارد
وقتی با نسیمی برود
کسی که به خاطرش به طوفان زده ای
نباشی برای من هیچ اتفاقی نمیافتد
فقط گاهی موهای صورتم سفید میشود
گاهی موهای سَرم می ریزد
خنک شدى ؟
اما من هنوز داغم از رفتنت در این سرماى بى رحم
درنگ
عجب دنیای عجیبیست
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود
زمانی که گفتی برو
چقدر عاشقانه می شد اگر نقطه اش بالا بود
بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی
من سوگوار نبودنت نیستم
من شرمسار این همه تحملم